(از متن کتاب) امشب خیال دارم با ملوس درددل کنم. چند شبی است که این خیال را دارم امّا نشده بود. امّا امشب باید بشود. هر طور هست بشود. امشب میخواهم رازی را فاش کنم که چند سال است مثل بختک روی سینهام افتاده و راه نفسم را بسته است. من استاد کیا را کشتهام من و نه شخص دیگری. من و نه رفقایش که میگفتند از سر راه برش خواهند داشت. من کشتهام و نه خود ا...