به ساحل برگردقلعهای بساز تا نگهبانش شومبگذار آفتاب بر تنت بتابد آنقدر که دوباره صحرای من شوی و تنت از بیتابی ترک بخورد میبینمت لبهی تخت نشستهایمیتوانم نفس بکشم اما پشتم درد میکندچیزی در ستون فقراتم جا مانده استچیزی شبیه نخلستانی که میسوزد هواپیماها از آسمان میگذشتند تو از پشتبام خانه به آنسوی دنیا نگاه میکردیبه من که خودم را در پالتو ...