از متن کتاب: ناامیدی هایش همیشه به این فکر ختم می شود که می میرد و در مردن دلش برای هیچ کس تنگ نخواهدشد. نمی ترسد از اینکه دیگران بعد از مرگ فراموشش کنند. از فراموشیِ خودش می ترسد. از خودش می پرسد اگر روزی دیگر نتواند سعید را دوست داشته باشد و از پدرش کینه ای نداشته باشد و از شیما متنفر نباشد و برای آغوش مژگان و دلشوره ها و مهربانی های ترلان دلتنگ...