اسم من جیسی لی دوگارد است. یازده ساله بودم که غریبه ای من را ربود. هجده سال توی یک حیاط خلوت زندانی بودم و اجازه نداشتم حتی اسمم را به زبان بیاورم. آنچه در این کتاب میخوانید داستان شخصی من است درباره..
در این کتاب، کوئیلو از مراحل اصلی زندگی خود پرده بر میدارد: کودکیاش در
ریودوژانیرو، پدر مهندساش، تعلیم و تربیت مذهبی و سنتیاش و چندین تجربه
در حاشیه - شرکت در جنبشهای شورشی دهه 1960 و همچنین ..
در میدان بزرگ شهرزنجیر بر دست و پایمیکشندش به جرمی سترگ...بی سروپا! آراستهای میگویدانگل اجتماع! طبیبیکثافت! رفتگریپناه بر خدا! وارستهای«مادرت بمیرد جوان!»زنی میگذرد.....
ای فکر جذام گرفتهکلاف سردرگم ات رابه گور که می سپاری که در باور علف های هرزبه سرزمین مغزهای مردهسلام می دهیبرگردبرگرددیگرنه ایوبی ماندهو نه گیسوی زنیتا صدای شیون تمام زنان جهان باشد..
نم اشکی ریخت روی بالش اطلس گلدوزی شده ای که از بازار کارناتاکا خریده بودند و به طنازی قویی که می گفتند می رفته تا بمیرد، نرم و آرام خوابش برد.فردای آن روز که رخت و لباسش را می چپانده توی چمدان. متین ب..
دیه گو دلاوگا که اواخر قرن هجدهم در نوب کالیفرنیا متولد شد، زاده ی دو دنیای متفاوت است. پدرش یک نظامی اشراف زاده و مادرش، جنگ جویی از قبیله ی شوشون، در کودکی آمیخته با شیطنت های کودکانه و ماجراجویی ها..
در بخشی از این رمان می خوانیم: تو مدام از کارهایی که در گذشته انجام ندادی با آنها را بد انجام داده ای گلایه می کنی. طوری که انگار این کار فایده ای دارد. چرا خودت را نمی بخشی و به خودت یادآوری نمی کنی ..