روایت داستانی «خواستگاری» به این شرح است: «خانواده ای چند ساعت مانده به شب خواستگاری دخترشان متوجه گرفتگی چاه فاضلاب شان می شوند، غریبه ای که از قضا همسایه آنهاست، برای باز کردن چاه و رفع مشکل وارد خانه می شود. غریبه که به دختر خانواده علاقه دارد اطلاعاتی را درباره خواستگار دختر در اختیار خانواده قرار می دهد و این مساله باعث اتفاق هایی می شود.»
نویسنده در مقدمه خود بر این کتاب نوشته است: «این نمایشنامه پیش از آنکه کمدی باشد یک تراژدی است، تراژدی به خاطر شخصیت های پوچ و بی معنی اش و حتی شاید پیرنگ و داستان اش، به خاطر شخصیت هایی که در ظاهر به هم بی ربط اند و فاصله زیادی از هم دارند. آن اندازه دور که شاید با بلندگو با هم حرف بزنند. اُهوی دائما در یک خط رفت و آمد می کند و از ابتدا تا انتهای نمایش هرجا که بی کار باشد، با توپ اش ور می رود. آهای در سکون خودش فقط به فکر وزنه زدن است و آجی وقتی حضور دارد در مرکز است و بی توجه به سایر آدم ها. آق مامان نیز در حضورش تنها به جست وجوی یک چیز گمشده است و مدام بی جهت این در و آن در می زند و پدری که مضطرب است از کارهایی که قرار است انجام دهد و نداده.»