کاش من هم، همچو یاران، عشق یاری داشتمکاش من هم جان از غم بیقراری داشتمتا کشد زیبارخی بر چهرهام دستی زمهرکاش، چون آینه، بر صورت غباری داشتمای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر استکاش جان میدادم اما ا..
یاسها را به نخ میکشدناوک چابک سوزنمساعتی بعد گل میدمدژان گلوبند بر گردنموان حریر تن از وی پدیدآن خیال آفرین سپیدیاد ایام دیرینه رابر سر و دوش میافکنمکیستم، کسیتم، کیستم پیش آیینه میایستمپای تا سر..