زان پس، شبان تیره بیمهتابمنقار غم به خاک نمالیدمچون نور آرزو به دلم تابیددر آرزوی صبح، ننالیدماین دست گرم، دست تو بودای عشق!دست تو بود و آتش جاویدتمن مرغ کور جنگل شب بودمبینا شدم به سرمه خورشیدت!..
ای آفریدگار !من آرزوی یک تن دارمتا مشعلی بر آورد از دلیا آفتابی از جگر خویشو آن را چراغ این شب بیروشنی کند....من آرزوی یک تن دارمتا چشمش از زلال غم آلود آسمانچیزی به غیر از اشک بجوید:چیزی شبیه گوهر ش..
گرچه سخت تر از صخرهای گراندر مسیر گردباد سالیانماندهام هنوز و، ایستادهام هنوزدستها به سوی آسمان گشادهام هنوز،لیکن آهن و گیاه و سنگ نیستمبیخبر ز نام و ننگ نیستمآتشم که شعله میکشم:عاری از شتاب و ..