شعر

سطرها در تاریکی جا عوض می کنند
با چشمهای زردپاییز در ایوان خانه نشسته بودو من پرندگانی پیر فکر میکردمکه دیگر هیچ کوچیاز مرگ دورشان نخواهد کردبه اینکهتنها چند پلهایمدر فاصلهی دو پاگردو نبض دستهایمتیک تاک بمبیستکه زمان انفجارش ..

یک بسته سیگار در تبعید
تو نیستی و هنوز مورچههاشیار گندم را دوست دارندو چراغ هواپیما در شب دیده میشودعزیزمهیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرداز ریل خارج نمیشود..

گزینه اشعار حافظ موسوی
اینجاخاورمیانه استما با زبان تاریخ حرف میزنیمخوابهای تاریخی میبینیمو بعدبا دشنههای تاریخیسرهای همدیگر را میبریم..

گرده ها طغیان کرده اند
هیچ اعتمادیبه رویای لبانت نیستاینجا فصلی شکستهو گردههاطغیان کردهاندیادم نیست چگونه به دریا میرسیدپایان آبی آسمانچشم میدوزمتا شایدبغضی گشوده شود...

اگر تنهایی دندان در بیاورد
کتاب اگر تنهایی دندان در بیاورد/ دایره هر چه بزرگ تر ....... نقطه اش، کوچک تر ....... وقتی به خودم آمدم ....... که دایره بزرگ شده بود ....... زن بیرون دایره ....... باید اول دایره را پاک می کرد ..... ..