شاید این تو باشیکه اکنون مرا به سوی نغمههای حقیقی رهنمونی(که میداند؟)شاید آنکه دستگیره فانی را میگرداندو قفل را میگشاید تو باشی.پس اکنون سرانجام باید بگویم:بدرود، و درود بر تو !ای خیال من..
باران به باد گفت،«تو پیش بران و من تیرباران میکنم»و هردو باغچه باغ را چنان کوبیدندکه گلها به زانو در آمدند،و خسته و کوفته فرو خفتند... گرچه نمردند.می میدانم که گلها چه احساسی داشتند...
از زاغههای ننگِ تاریخ ستم
من باز برمیخیزم
از دردهای ریشهدار مردمم
من باز برمیخیزم
سیاه اقیانوسیام، موّاج و پهن
گاهی فرا و گاهی فرو در میکشم، توفنده لحن
آری، برمیخیزم
«مایا آنجلو»..
سرودههای ماریا سایمنانزوایم را دوست دارمهمین خرقه که بر دوش کشیدهاماز هنگام که از کیسهی زهدان بریده شدمهمان که تا سالخوردگی خواهم پوشید.حجابی است هم غنی و هم ظریفهمین کفن با دندانهی روحاین میان پر..
شعرهای آگوتاکریستوف با موج ها و توفان های قصه های کوچک تیز و برنده شده اند.ریتم و جنبه ی موسیقیایی این شعرها وقتی ظاهر می شود که ان ها را با صدای بلند می خوانیم.
در این کتاب، خواننده با سبکی بی زینت ..
کارگرانْ سرگرمِ بیختنِ نورند
درودگران با میخ شب
واپسینثانیهها و واپسیننفسها را به هم میپیوندند
هزاران پیکرتراش کور
بدون دیدن نور
به ستایش روشنایی برخاستهاند
بدون دیدن شب
به تراش تاریکی نش..
از همان روز که چشم به جهان گشودم
فقط یک چیز یاد گرفتم:
پُل ساختن در جهان، تا میتوانم، و هرچه بیشتر بهتر
در روشنایی صبح
پلی بر فاصلۀ کوتاه میان دو ساختمان میزنم
پلی میسازم که قلبها را به هم پی..