ای مهربان تر از برگ در بوسههای بارانبیداری ستاره، در چشم جویبارانآیینه نگاهت پیوند صبح و ساحللبخند گاهگاهت صبح ستارهبارانبازا که در هوایت خاموشی جنونمفریادها برانگیخت از سنگ کوهساران..
زندگی کم نیستند کسانیکه نان غم خستگان میخورند و بازطلبکار طعنه خویشاند به گندم بی گناه.و نیز بسیارند کسانیکه غم نان درماندهگان دارند و بازبدهکار باور باراناند به قحطسال این روزگار...
حیف است اگر حسین منزوی را فقط محدود به قالب غزل کنیم. او در تمامی قالب های شعر فارسی از عشق سخن گفته؛ به زبان و بیانی دیگر و از همین نگاه است
که اندیشه برگزیده حاضر رقم خورد. خوب است حسین منزوی ـ شاع..
ای بهار همچنان تا جاودان در راه!همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر.هرگز و هرگزبر بیابان غربت منمنگر و منگر.سایه نمناک و سبزت هرچه از من دورتر، خوشتر.بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو،تکمه س..
یاسها را به نخ میکشدناوک چابک سوزنمساعتی بعد گل میدمدژان گلوبند بر گردنموان حریر تن از وی پدیدآن خیال آفرین سپیدیاد ایام دیرینه رابر سر و دوش میافکنمکیستم، کسیتم، کیستم پیش آیینه میایستمپای تا سر..