شب میآیدبا دستهایی کههمدیگر را عاشقندشب میآیدبرگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیستسادهتر از همیشه بگریز وگریه کنبجویستارهای را که مهربانترحلق آویز میکندکه برای جدایی ازین ماهباید بهانه داشت...
آی آدمها که بر ساحل نسته شاد و خندانید!یک نفر در آب دارد می سپارد جان.یک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید...
در این شب های مهتابی،که می گردممیان بیشه های سبز گیلان با دل بی تاب،- خیالم می برد شاید -و می بینم چه شاد و زنده و زیباست؛الا، دریاب! - می گویم به دل-بی تاب من! دریاب.در این مهتاب شبهای خیال انگیز،مرا..