مجموعه شعر

در قید ممات
آری زمین گرد استو من جنینی تنها که در انحنای خمیده خیالکز کرده امشناورم در آبهرچه لگد میزنمهرچه فریاد میکشمکسی مرا به دنیا نمی آورد..

باد گندمزارم را علامت گذاری کرده است
وقتی نیستیحجم بزرگی از شب را سر می کشمتا تاریکی را در آغوشمآرام کنممن لبخند آبها را می نوشمتا لبانی سرخ رابه زمین ببخشم..

چشم در برابر چشم کافی نیست
سقوط همیشه از کوتاهترین فاصلهها اتفاق میافتد! جایی که هیچ استخوانی شکسته نمیشود جایی که صدایی از کسی بلند نمیشود جایی که مرگ آخرین چیزی است که تکههای روحمان را خاک میکند، وقتی از درون صدای مُر..

دریای تهران ماهی ندارد
گفت میرودهمهچیز را درست کندبرگرددوقتی آمددیگر چیزی نمانده بودعقربهها دیوار را نشان میدادنددیوار پنجره را نشان میدادو پنجرهآدمهایی که میرفتندچیزی را درست کنند برگردند...

نا به جایی
درختکه ریشههایش را فراموش کنددر خودش به راه میافتدتا همین شومینهومنکه تنها در تو میتوانستمبه راه بیفتمتا انتها برومدارد از درونزغال زغال به انزوایم اضافه میشود..

یلدای انتظار
باز هم نیامد؛اما،ما، بر سر قرار خیالی خویش،به انتظاری بیهوده نشستیم،به «پوچی» و «نومیدی» نهیب زدیمتا جاییکه،حتی با مسخره بازیها و کارهای «بیهوده»،به جنگ «پوچی» و «بیهودگی» رفتیم!..

چاله ها
چشمانت را نبندآغوشت را پنهان نکناگر کمی صلح را می فهمیدیمرز دستانت را با ده سرباز خشمگینقفل نمی کردی..