سراپا اگر زرد و پژمردهایمولی دل به پاییز نسپردهایمچوگلدان خالی، لب پنجرهپر از خاطرات ترک خوردهایم...گواهی بخواهید، اینک گواه:همین زخمهایی که نشمردهایم!..
پنهان که پشت صورتک پیرسالیامآیینه نیز فهم نیارد چه حالیامگل کرده باز شیطنتم بعد سالهاباید بیایی و بدهی گوشمالیامآنقدر پرسه میزنم این کوچه را - که تا -باور کنی که گمشدهی این حوالیام..
سپیدهدم دیگری، بعد از یک فتح مشکوکتماشاگر بازی باد و خاک استمیدان متروکدر آن چرخش کاغذین کلاغانورق پارههاآرزوهاو یک پرچم خستهدر نوک دیرکبر استادیوم گمشده، بادبانی سه رنگ استبا رقص رنگین کمانی.....
آی آدمها که بر ساحل نسته شاد و خندانید!یک نفر در آب دارد می سپارد جان.یک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید...