سپیدهدم دیگری، بعد از یک فتح مشکوکتماشاگر بازی باد و خاک استمیدان متروکدر آن چرخش کاغذین کلاغانورق پارههاآرزوهاو یک پرچم خستهدر نوک دیرکبر استادیوم گمشده، بادبانی سه رنگ استبا رقص رنگین کمانی.....
پنهان که پشت صورتک پیرسالی امآیینه نیز فهم نیارد چه حالی امگل کرده باز شیطنتم بعد سالهاباید بیایی و بدهی گوشمالی امآنقدر پرسه می زنم این کوچه را_که تا_باورکنی که گمشده ی این حوالی ام..
حرفهای ما هنوز ناتمام...تا نگاه میکنی:وقت رفتن استباز هم همان حکایت همیشگی!پیش از آنکه باخبر شویلحظه عزیمت تو ناگریز میشودآی..ای دریغ و حسرت همیشگی!ناگهانچقدر زوددیر می شود!..