آه تاریخ خونین این باغ ویرانازدحام کلاغانانزوای گل سرخانهدام مدام درختان آزاده سروانفجار صداهای مسکوتبادهای قدیمی در ایوان تکرار باران و سیل است و توفان..
خدای من، چه کنم بار خستگیها راخوشا که باز کنی قفل بستگیها را...چنین که یکشبه پیوندخوردهام با توهزار سال ندانم گسستگیها را...همیشه همسفر باد بودهام چون ابرچو برف سر نسپردم نشستگیها را..
سال، سال عجیبی بودمن بدون پارتی... کنکور قبول شدمو شاملو شعرم را چاپ کردمن همان سال بود کهفرق ثانیه را با قرنو قرن را با هزاره فهمیدمیک چپ راست میانه رو لیبرال...!وشمال شرقی میدان فردوسیزن قرمزپوشی با..
تنها چیزیستکه به ریخت همه چیز میآیدکنار همه واژهها راحت مینشیندبا تمام کفش و لباسها ست میشودتنهاییتنها چیزیستکه زودتر از همه آمدهو هرگز از جهان نمیرود..