طوفان، نسیمی بود در استالینگراددر عبور از سربازانیکه عینکهای غبار گرفته رابا دستهای خونیشان پاک کرده و برای عشق خودسرخترین نامهها را نوشتهاندوقتی طعم آخرین کلمه رادیگر از یاد برده بودند..
گرچه سخت تر از صخرهای گراندر مسیر گردباد سالیانماندهام هنوز و، ایستادهام هنوزدستها به سوی آسمان گشادهام هنوز،لیکن آهن و گیاه و سنگ نیستمبیخبر ز نام و ننگ نیستمآتشم که شعله میکشم:عاری از شتاب و ..