مجموعه شعر

پناهنده
پرهایش را به تمسخر گرفتندنامهاشمیان انبوه دود اژدهای آهنی گم شدسرخ پوستیکه پای قطاربه قلمرویش باز شده است..

چشم های تو روشن بود
حتما باید به دنیا می آمدمو برای تو می مردموگرنه زندگیحتی به شوخی همقشنگ نبود..

خواب سایه ها
باید بیرون میزدم از خود شعلههایی زبانه میکشید در من راهگریزی نداشتم شعر شدم اکنون... هر آنچه که میخوانید از جهنم گذشته است ..

مورچه ها بوی عرق می دهند
انارهای واژگونبا جمجمه های خونیناز شاخهها آویزانندو دختران شوخ چشملبهایشان رابا لبان ترک خوردهی انارهاسرخ میکنند..

پرده بگردان بانو!
وقتی پرنده در قفس خویشتصویر باغهای جهانرادر ذهن میکشید،مردان چکمهپوش، شبح واراز باغ ما جنازه سروی رامیبردند...

سر بر تن و دنبال سرم میگردم
در حجم سیاه باورم میگردمهمراه من دربدرم میگردمسرگشتگی ام چه بر سرم آوردهستسر بر تن و دنبال سرم میگردم..

حافظ شیراز (جیبی - گالینگور)
... شاملو گفت یک یا دو بیت را نمیتوان مقیاسی گرفت برای تعیین حدود ذهنیت نابغهای چون حافظ که اینطور فکر میکرده یا چنین عقیدهای داشته است. آنچه در شناخت حافظ اهمیت دارد شناخت کاینات ذهنی اوست، ..