ملیحه می پرسدقورباغهها که این همه قوری قور می کنندحتما حرفی برای گفتن دارنداگر زبان آنها را میفهمیدیممحیط زیست، نیست نمی شدمی گویم قوری در ترکی یعنی خشکقوری قوری قور قور یعنی ای بشر احمق غافل، عجله..
تو آمدی،و ما بر سر نشاط باز شدیم.چنانکه تاریکی رانه به تاریکیکه با تو به زوال نشستیمو تلخی زبان همالان را با عشق.بر این جملهخیل قوالان از دورجای فراز آمدندو ما سکونی تمام گرفتیم...
خویش را در پیش پای
خویشتن گم کرده ام* دنبالِ من نگردمن از قساوتِ قرن ها گذشته ام
از کنار کبیسه عبور کرده امهر روزسیصد و شصت و هفت دَورگِرد خودم می گَردمهر شبسیصد و شصت و هفت باردَورِ خودم گیج می زنم..
آدم ها آرام آرام به یکی از میلیون ها مدار زندگی عادت می کنند، درست مثل سیاره ای که در یک منظومه برای همیشه گرفتار شده باشد. بعد از آن روزها پشت روزها و سال ها پشت سال ها و اسم این دو باطل می شود تقدیر..