مجموعه شعر

زنی می گذرد ...
در میدان بزرگ شهرزنجیر بر دست و پایمیکشندش به جرمی سترگ...بی سروپا! آراستهای میگویدانگل اجتماع! طبیبیکثافت! رفتگریپناه بر خدا! وارستهای«مادرت بمیرد جوان!»زنی میگذرد.....

زاگرس بی گوزن من
شیرسنگی به پای شکسته اش نگاه می کندو از بلوط هاسه چیز مانده استسنجاب بی بلوطزاگرس بی بلوطو منکه صدای گنجشک در می آورمبرای خاکستر شاخه هاصدای رودبرای خاک..

رقص در برابر مرگ
من خود خورشیدم از آیینهداران نیستمماهتاب کاسهلیس مهر تابان نیستممخمل خاکستری پوشیده خورشیدم، ولیوامدار هیمه سرد زمستان نیستمقصه دربهدریهای مرا از من بپرس!بی سروسامانم، اما نه، پریشان نیستم...باخت..

رفتنت مادر تمام دردهاست
کلاغها، زاغ سیاهت راچوب میزنندو ملخها، بی اذن تومزرعه را میخورندبفرمایید بنشینید مترسک عزیزشهر، امن و امان است!..

رابطه برگ ها گاهی به هم می خورد
بخندبا احتیاط پیاده می شوم از سایه اتاستارت نمی خورد ماشینمبخندمن مدت هاست از بازی خارج شده ام..

دیوان پروین اعتصامی (گالینگور)
به کوشش بهروز جلالی پندریروز بگذشته خیالست که از نو آیدفرصت رفته محالست که از سر گرددکشتزار دل تو کوش که تا سبز شودپیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گرددزندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرشنیست امید که همواره ن..

دیوان پروین اعتصامی (پالتویی)
روز بگذشته خیالست که از نو آیدفرصت رفته محالست که از سر گرددکشتزار دل تو کوش که تا سبز شودپیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گرددزندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرشنیست امید که همواره نفس برگردد.....