دیگر صدایمان را پس نمیدهدکوهی که پناهمان بودو آن سگ که با شوق دنبالمان می کردبه قلاده خو کرده استچه معجزهای !وقتی بر دهانه غارهابی سببی، تار تنیدهو غربت، تخم نهاده..
در نیزار قدم میزنمروز رفته رفته کوتاه می شوداحساس میکنم که فرصت کم استدر نیزار قدم میزنماحساس میکنم که این خراشهای کوچکزیباترم میکندقدم میزنمو شعری را زمزمه میکنمبا هیچکساز تو چیزی نمیگویمباد..
هیچ میدانستی دلبستگی پیچکهایکی از پیچیدهترین شکل های تنهایی است ؟شبی که زلزله را در آغوش گرفتیو اجساد بیشمارم را از عکسهای دونفره بیرون کشیدندمردمک نقرهای آسمان آنقدر جنازه دنبال کردکه عاقبت، خ..
سقوط همیشه از کوتاهترین فاصلهها اتفاق میافتد! جایی که هیچ استخوانی شکسته نمیشود جایی که صدایی از کسی بلند نمیشود جایی که مرگ آخرین چیزی است که تکههای روحمان را خاک میکند، وقتی از درون صدای مُر..